سپهرسپهر، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

سپهر بزرگمرد کوچک

آغاز سومین سال زندگی بزرگمرد کوچک ما

عزیز دل مادر امسال به خاطر بعضی از اتفاق ها خصوصا مشغول بودن مامان توی بازارچه خیریه ، برات جشن تولد نگرفتیم مامانی خیلی خیلی ناراحته که نتونست روز تولدت جشنی که لایقش هستی رو برات بگیره و فقط به یه شام سه نفره با بابایی جون اکتفا کردیم چون مامان همه تدارکات تولد زنبوری شما رو آماده کرده ولی واقعا فرصتی نبود که بتونم کاری انجام بدم  ایشالا توی تعطیلات که مامان هم توی خونه پیش شماست برات جبران میکنم عشق یه دونه من  مامانی ببین چقدر موهات بلند شده بود داشتی دنت میخوردی ، لب و دهنت رو ببین  اینم عکسی که رو شاسی زدم واسه گیفت شب یلدات  زیبای من بخند که دنیای من لبخند توست ... ...
21 اسفند 1393

تولدت مبارک

امروز روز تولد توست و من بیش از پیش به این راز پی میبرم که تو خلق شده ای برای من تا زیباترین لحظه ها رابرایم بسازی   از روزی که صدایت در وجودم طنین انداز شد ،شتاپ تپیدن قلبم رو به فزونی یافت   قشنگترین صدای زندگی تپش قلب توست و باشکوه ترین روز دنیا تولد توست     تولدت مبارک             لمس بودنت مبارک   ...
20 اسفند 1393

ادامه تعطیلات

عزیزدل مامان چهارشنبه وقتی از کوه برگشتیم رفتیم پیرایشگاه و موهای شما رو مرتب کردیم. وای مامانی با اینکه بار چهارم بود می رفتی امـــــــــــــا یک بلوایی راه انداختی که نگو پنجشنبه عصر بعد از برگشتن از مزار رفتیم شهربازی  به شما خیلی خوش گذشت. با مامان سوار آکروجت شدیم. کلی لذت بردی و سنگ بازی کردی. جمعه هم ناهار با عمه اینا و عزیز جون رفتیم جنگل و بعدش دریا  امروز آزادت گذاشتم تا هر کار دوست داری بکنی و این باعث شد پسر خوبی باشی و بذاری به همه خوش بگذره. هر چی خواستی خاک ، شن ، سنگ بازی کردی  و جالب اینجاست که براون رو هم با خودمون بردیم. اینم از عکسای امروز عشق مامان تاب سواری و بازی با پارس...
10 مرداد 1393

تعطیلات

پسر گلم عید فطرت مبارک ایشالا که همیشه سالم و شاد باشی عزیزدل مامان روز عید رفتیم خونه پدرجون ، چون دیدن داشتن. خدا پدرجون رو رحمت کنه. به شما خیلی خوش گذشت. با پرنیا و نازآفرین کلی شیطنت کردین. وای که چقدر به هم محبت می کنین شما دو تا البته دلیلی نداشت شما فضولی نکنی روز عیدی و اینام مراحل تربیت مادر فرزندی : 1- کندن روزنامه پشت تابلوی نقاشی 2- دعوا کردن مامانم و خجالت کشیدن من 3- مامانم داره واسه کار زشت من گریه میکنه 4- اما قاب نقاشی که سالمه ، چرا اینقدر بزرگش میکنه مامانم 5- مامان جونم میشه گریه نکنی ، ببخشید ...
9 مرداد 1393

عکسنامه

سپهر و دوست جوناش ، جنگل بلیرون وقتی سپهر از خواب عصر بیدار شد و داره کباب میخوره اینم مدل جدید تماشای تی وی وقتی سپهر آب نمای توی میدون رو میبینه وای که چقدر خسته ای مادر سپهر آماده رفتن به ددر سپهر و حوله بازی با علیرضا جون سپهر بلال خور ، البته این عکس واسه چند وقت پیشه. الان حرفه ای شدی گل دراومد از حموم ، سپهر دراومد از حموم وقتی پاتو تو حیاط میذاری در چشم به هم زدنی کنار شیر آب هستی دیگه بابایی مجبور شد این کار رو بکنه تا شما پشت سرش گریه نکنی و بره سر کار سپهر دالیــــــــــــــــــی و در آخر سپهر و مامانش تو پارک ...
7 مرداد 1393

از عجایب خلقت

امروز طبق معمول رفتی از کشوی آشپزخونه واسه خودت وسیله برداشتی تا بازی کنی منم بعد از اتاق تکونی اساسی اونم با زبون روزه ولو شدم تو آشپزخونه یه قاشق بستنی باز نشده آوردی تا برات بازش کنم منم قاشق رو دادم دست شما و نایلونش رو گرفتم یهویی نایلون از دستم گرفتی گفتی:کخه رفتی در کابینت رو باز کردی و نایلون رو انداختی تو سطل زباله ...
7 مرداد 1393

مادر یعنی...

مادر یعنی به تعداد روزهای گذشته تو صبوری!
 به تعداد همه روزهای آینده تو ،دلواپسی!
 وبه تعداد آرامش همه خوابهای کودکانه تو،بیداری...! 
 روز مادر وروز زن مبارک.
31 فروردين 1393

پیشرفت های آقا سپهر

سپهر گلم ؛ هنوز راه نمیری و هیچ علاقه ای هم نداری که راه بری هر چند من عجله ای ندارم چون می دونم باید بیشتر از الان همه جا دنبالت باشم تا مشکلی برات پیش نیاد. لباسات رو میشناسی و می دونی چه لباسی رو باید چطوری بپوشی. کلاه رو با خشونت میذاری رو سرت ولی موفق نمیشی درست بذاری سرت و اعصابت خرد میشه. جوراب رو به سمت پاهات میبری تا بپوشی اما کفش هات رو اکثراً از پات درمیاری دایره لغاتت هم تشکیل میشه از : - هَد (برق) که همیشه باید کلید برق رو شما بزنی - هَدا (هوا) - آپ (آب) و هر نوع مایع خوراکی و شیر آب که اگه هر جایی ببینی من اسیر میشم - هَم (انواع خوردنی) هر وقت هر چی میخوری رو با بقیه شریک میشی. به ز...
29 فروردين 1393

گذر این روزها

عزیز دل مامان دیشب عروسی عمو سینا دوست خوب بابا جواد بود. به شما خیلی خوش گذشت. همش دست میزدی و می رقصیدی مامان فدات بشه با اینکه خیلی دیر وقت بود و شما هم حسابی خواب داشتی اما صبوری کردی. مامان و بابا از شما متشکرن جونم برات بگه که دوباره بردیمت آرایشگاه و موهات رو اصلاح کردیم. این شد 3 بار با اینکه هنوز هم دوست دارم موهات بلند بشه اما به مرحله ای رسید که نمیشد تحمل کرد. همش شلخته بودی انگار از شیطنتت هر چی بگم کم گفتم. نصف روزت رو ، روی کابینت یا توی کابینت سر میکنی سپهر داری چی کار میکنی ؟ مامان ولم کن ، نمی بینی سرم شلوغه آخه توی هوای خوب بهار هم رفتیم پارک ، اما شما نرسیده خوابیدی 13...
28 فروردين 1393