سپهرسپهر، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

سپهر بزرگمرد کوچک

یه روز تعطیل لب دریا

یه روز که جمعه بود ، مامان و بابا و عمه جون متین منو بردن دریا   اولش رفتم پایی به آب زدم تا خنک بشم   بعدش کمی کنار ساحل ایستادم و به سنگهای رنگارنگ خیره شدم   تازه واسه عکاس (هر کی هم بود برام فرقی نداشت) زبون درازی میکردم   البته چند تا ژست خوب هم داشتم   با مامان جونمم یه عکسی انداختم   اما بعد از اینهمه عکس دیگه خسته شدم و قیافه ام اینجوری شد   و بالاخره بابایی جونم منو از دست عمه و مامان نجاتم داد و بغلش لالا کردم ...
17 شهريور 1392

وقتی شیشه پستونک نوشین خوشمزه باشه

یه روزی مامانم نوشین (عروسک کوچولویی های خودش) رو داد به من تا باهاش بازی کنم. دیدم نوشین یه شیشه پستونک دستشه ، ولی نمی خوره. منم ازش اجازه گرفتم و خودم خوردمش. البته یادم نیست که اجازه داد یا نه !!!! ...
17 شهريور 1392

اولین غذای سپهر به روایت تصویر ...

مامان جونم چه خبره؟ چرا برام پیش بند بستی؟   اون چیه تو دستت؟ واسه منه؟ ماماااااااااااان   آخ جون می خوای بهم غذا بدی ، خودم فهمیدم. حالا چی هست؟ کبابه؟   این که مزه فرنی میده!!! عیبی نداره ، کاچی به از هیچی ...   هووووووووومممم نه مامان جونم دست پختت همچینم بد نیستا !!! خوشم اومد   اینقدر فرنی فرنی میگفتن اینه پس ...   خوب بقیه اش کو ؟!؟!؟ من که هنوز سیر نشدم   همیییییییییییین ؟؟؟ بازم می خوام مامان جووووووووووووووون. من گشنمههههههه   اصلا دیگه قهرم   ...
17 شهريور 1392