سپهرسپهر، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 21 روز سن داره

سپهر بزرگمرد کوچک

واکسن 4 ماهگی

عزیزدل مامان روز ٢٢ تیر ماه با ٢ روز تاخیر به خاطر تعطیلات آخر هفته شما رفتی واسه واکسن پایان ٤ ماهگی. شکر خدا اصلا اذیت نشدی. ولی وقتی باباجون داشت باهات بازی میکرد ناقافل خانم پرستار مهربون به پاهای شما آمپول زد و شما از ناراحتی اینکه در جریان نبودی و باهات هماهنگ نکرده بودیم جیغ کشیدی. الهی قربونت برم من پسرک نازم اما از وزن گیری شما راضی نبودیم. وزنت ٦٨٠٠ بود که تو دو ماه گذشته فقط ٨٠٠ گرم افزایش داشتی و ماشالا هر چی اضافه کردی قدت بود بلند قامت مامان. قد شما هم شده ٦٨ سانت که خیلی عالیه و از نمودار زده بیرون. الهی همیشه سالم باشی و شاد پسر قشنگ مامان اینم عکس مامانی و سپهر آماده واسه رفتن به مرکز بهداشت ...
17 شهريور 1392

عکس های ماهی که گذشت

توی ماشین در حال برگشت از ییلاق - هزار چم - جاده چالوس   وقتی سپهر کله تو کراوات باباش میکنه   سپهر در باغ گل لباس مامانش   سپهر در باغ گل چادر مامانش   وقتی سپهر برای بار اول توی وان حموم کرد   سپهر و عروسک مورد علاقه اش (آقای اسب آبی)     سپهر و مامانش توی حیاط خونه در حال رفتن به مزار مادرجون بابایی   سپهر و موی فشن   وقتی مامان سپهر عکاس می شود   سپهر و خاله محبوب عزیز تولد ایلیا جون   و بالاخره سپهر و جد مادری   ...
17 شهريور 1392

اولین اصلاح سر

عزیزترینم ، سپهر زیبای من مامان و باباجون امروز که دقیقا ٨٠ روز از تولد شما میگذره و جالبه که تولد باباجون هم هست شما رو بردن آرایشگاه و موهات رو اصلاح کردن. آخه خیلی بلند شده بود و اذیتت میکرد عزیزدلم. سپهر ، مامان و باباجون عزیزم شما اولین بار بود که میرفتی همچین جایی و از اونهمه آیینه و لامپ رنگی و نور ذوق زده شده بودی. ببین چقدر موهات بهم ریخته بود عسل من مامان فدای اون لبخند نازت بره عزیزکم ولی موقع اصلاح چون خسته شده بودی ، گشنه بودی و تازه خوابتم میومد یکمی بی قراری کردی البته بیشتر به خاطر پیش بندی که برات بسته بودن و عرق کرده بودی اذیتت شد. فدای موهای مشکی نازت بره مامان که ریخته شد رو زمین. البته...
17 شهريور 1392

اولین زیارت

سپهر نازم روز جمعه با خاله معصوم ، عمو مهدی و ایلیا جون رفتیم زیارت امامزاده عبدالله شما توی ماشین خواب بودی و دلم نیومد لباسات رو عوض کنم. اما وقتی رسیدیم نزدیک حرم شما بیدار شدی فدات بشم. اینجا رو دست خاله معصوم هستی عزیزم اونجا کلی کبوتر بود که براشون گندم می ریختن عزیزدلم شما بغل هرکسی که بری دستاش رو می خوری مخصوصا باباجون   مگه خوش مزه هست بعد از زیارت که البته شما فقط توی حرم شیر خوردی و حواست به اطرافت نبود  رفتیم بازارش خرید باباجون برای شما یه توپ خیلی خوشگل خرید. چون همیشه دوست داره شما بزرگ بشی و با هم توپ بازی کنین الهیییییییییییی وقتی داشتیم قدم می زدیم باباجون یکی از دوستاش رو دی...
17 شهريور 1392
1