سپهرسپهر، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره

سپهر بزرگمرد کوچک

بیماری سپهر و بیمارستان

  عزیزدل مامان اول باید خدا رو شکر کنم که اون روزها و شبهای بد بیماری تموم شد و ازش می خوام هیچ مادری مریضی جگرگوشه اش رو نبینه و به معصومیت شما همه بیمارا مخصوصا کوچولوها رو شفا بده. صبح روز عید قربان حدود ساعت 4 صبح که واسه شیر دادن بغلت کردم متوجه شدم مثل یه گوله آتیش شدی و تب داری. تا حال اینقدر تبت بالا نبوده. بهت استامینوفن دادم و بیدار شدی و گریه کردی. ولی بابا جواد بغلت کرد تا دوباره خوابت برد. تا صبح خوابم نبرد و همش نگران بودم. طبق معمول هر سال عید قربان اول میریم خونه آقاجون(پدر بابایی) و بعدش خونه پدرجون(پدر مامانی) برای عمه متین گفتم که صبح تب داشتی و الان خوبی ، فقط بی قرار بودی و فکر میکردم واسه دندونت باشه.ا...
3 آبان 1392

اولین مروارید سپهر

سلام سلام صد تا سلام                                   من اومدم با دندونام می خوام نشونتون بدم                                   صاحب مروارید شدم یواش یواش و بی صدا                   &nb...
8 مهر 1392

این روزهای سپهر

عزیزدل مامان زودتر از اینا برات نوشتم ولی نمی دونم چرا ثبت نشد از علایق این روزهات: - کشیدن موهای من - روروئک سواری و ریختن هر چی دم دستت میاد - ددری شدی شدییییییییییییید - صبح ها وقتی از من زودتر بیدار بشی با دستای نازت سر و صورت مامان رو پیاده میکنی - سینه خیز رفتنت کامل شده - ٢ تا دندون ناز درآوردی عزیزکم - با این ٢ تا دندون فسقلی میخوای همش همه چیزو گاز بگیری - یه کمی بدغذا شدی و ترجیح میدی غذای سفره رو بخوری هر چی فکر میکنم چیز دیگه ای به ذهنم نمی رسه. بعدا این موارد رو تکمیل میکنم عزیزم ...
8 مهر 1392

تاریخ های ویژه

  ٢٣ شهریور ٩٢ واکسن ٦ماهگیت رو زدیم که شکر خدا با وجود نگرانی زیاد من اذیت نشدی. چون مامان امتحان داشت اونم درست همون روز و ٢ روز بعدش خدا بهش کمک کرد که بتونه امتحاناتش رو با موفقیت بگذرونه ٢٤ شهریور که درست ٦ماه و ٤ روز داشتی برای بار اول گفتی ماما. من وبابات اینقدر از ذوق سر و صدا کردیم که تو هول شدی ٢٩ شهریور هم گفتی بابا   ٦ مهر هم برای بار اول گفتی دد (ممتد) ...
8 مهر 1392
1