روزهایی که گذشت ...
عزیز دل مامان مدت زمان طولانیه که نتونستم وبلاگت رو آپ کنم. روزهای سختی رو باهم گذروندیم. فوت پدرجون،بیماری باباجواد،جراحی دایی جون،فوت بابابزرگ و اتفاق های ناخوشایند دیگه که شکر خدا از سر گذروندیم. امیدوارم توی این سال جدید روزهای خوبی در انتظارمون باشه،روزهایی سرشار از شادی و سلامتی. پسر ١سال و ٢٠روزه من،مهمونی تولدت خوب برگذار شد. شب اول عمه ها بودن شب بعدش خونه پدرجون با حضور خاله ها و دایی ها شب سوم هم با عمو مهدی و زن عمو فقط فرصت کردم تقویم هات رو چاپ کنم و به مهمونا بدم که البته با استقبال گرمی روبرو شد. همه خیلی خوششون اومد. ببخش که نتونستم برات جشن بگیرم. توی همین دورهمی هم هممون اشک تو چشممون بو...