سپهرسپهر، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره

سپهر بزرگمرد کوچک

روزهایی که گذشت ...

عزیز دل مامان مدت زمان طولانیه که نتونستم وبلاگت رو آپ کنم. روزهای سختی رو باهم گذروندیم. فوت پدرجون،بیماری باباجواد،جراحی دایی جون،فوت بابابزرگ و اتفاق های ناخوشایند دیگه که شکر خدا از سر گذروندیم. امیدوارم توی این سال جدید روزهای خوبی در انتظارمون باشه،روزهایی سرشار از شادی و سلامتی. پسر ١سال و ٢٠روزه من،مهمونی تولدت خوب برگذار شد. شب اول عمه ها بودن شب بعدش خونه پدرجون با حضور خاله ها و دایی ها شب سوم هم با عمو مهدی و زن عمو فقط فرصت کردم تقویم هات رو چاپ کنم و به مهمونا بدم که البته با استقبال گرمی روبرو شد. همه خیلی خوششون اومد. ببخش که نتونستم برات جشن بگیرم. توی همین دورهمی هم هممون اشک تو چشممون بو...
10 فروردين 1393

پدر ...

از فراغت با غم محنت ، هم آغوشم پدر رفتی و از مرگ جانسوزت سیه پوشم پدر خنده و مهر و وفا و مهربانیهای تو در جهان هرگز نمی گردد فراموشم پدر   پ.ن : پدر همسرم بعد از تحمل 2 هفته بیماری روز جمعه به دیار باقی شتافت و ما رو داغدار کرد. برای من با پدر خودم هیچ فرقی نمیکرد. غم سنگینیه. برای صبر خانواده دعا کنین. ...
9 آذر 1392

خدایا ...

خدایا همه مریض ها خصوصا پدرجونم رو شفا بده. خدایا به دستای کوچولوم ، به چشمهای معصومم نگاه کن. دلم واسه آغوش پدرجونم تنگ شده ، دلم واسه بازیهاش ، محبت هاش ، خنده هاش و همه وجودش تنگ شده. خدای خوب و مهربونم تو رو به پاکی و معصومیت قلب من ، پدرجونم رو به خانوادمون برگردون. الـــــــهی آمیـــــــــــــــــــــــــن   پ.ن: پدر همسرم متاسفانه سکته مغزی کرده و به دعای همتون نیاز داره. کاری جز دعا از ما بر نمیاد. ...
28 آبان 1392

بیماری سپهر و بیمارستان

  عزیزدل مامان اول باید خدا رو شکر کنم که اون روزها و شبهای بد بیماری تموم شد و ازش می خوام هیچ مادری مریضی جگرگوشه اش رو نبینه و به معصومیت شما همه بیمارا مخصوصا کوچولوها رو شفا بده. صبح روز عید قربان حدود ساعت 4 صبح که واسه شیر دادن بغلت کردم متوجه شدم مثل یه گوله آتیش شدی و تب داری. تا حال اینقدر تبت بالا نبوده. بهت استامینوفن دادم و بیدار شدی و گریه کردی. ولی بابا جواد بغلت کرد تا دوباره خوابت برد. تا صبح خوابم نبرد و همش نگران بودم. طبق معمول هر سال عید قربان اول میریم خونه آقاجون(پدر بابایی) و بعدش خونه پدرجون(پدر مامانی) برای عمه متین گفتم که صبح تب داشتی و الان خوبی ، فقط بی قرار بودی و فکر میکردم واسه دندونت باشه.ا...
3 آبان 1392

اولین مروارید سپهر

سلام سلام صد تا سلام                                   من اومدم با دندونام می خوام نشونتون بدم                                   صاحب مروارید شدم یواش یواش و بی صدا                   &nb...
8 مهر 1392

این روزهای سپهر

عزیزدل مامان زودتر از اینا برات نوشتم ولی نمی دونم چرا ثبت نشد از علایق این روزهات: - کشیدن موهای من - روروئک سواری و ریختن هر چی دم دستت میاد - ددری شدی شدییییییییییییید - صبح ها وقتی از من زودتر بیدار بشی با دستای نازت سر و صورت مامان رو پیاده میکنی - سینه خیز رفتنت کامل شده - ٢ تا دندون ناز درآوردی عزیزکم - با این ٢ تا دندون فسقلی میخوای همش همه چیزو گاز بگیری - یه کمی بدغذا شدی و ترجیح میدی غذای سفره رو بخوری هر چی فکر میکنم چیز دیگه ای به ذهنم نمی رسه. بعدا این موارد رو تکمیل میکنم عزیزم ...
8 مهر 1392

تاریخ های ویژه

  ٢٣ شهریور ٩٢ واکسن ٦ماهگیت رو زدیم که شکر خدا با وجود نگرانی زیاد من اذیت نشدی. چون مامان امتحان داشت اونم درست همون روز و ٢ روز بعدش خدا بهش کمک کرد که بتونه امتحاناتش رو با موفقیت بگذرونه ٢٤ شهریور که درست ٦ماه و ٤ روز داشتی برای بار اول گفتی ماما. من وبابات اینقدر از ذوق سر و صدا کردیم که تو هول شدی ٢٩ شهریور هم گفتی بابا   ٦ مهر هم برای بار اول گفتی دد (ممتد) ...
8 مهر 1392

اخلاقیات این روزهای سپهر

عزیزدلم خیلی وقت نمیکنم بیام و برات بنویسم. شیر نخوردنت تو بیداری همچنان ادامه داره. غلت زدنت کامل شده. روی دو زانو قرار میگیری و عقب جلو میکنی و هنوز نمی تونی چهار دست و پا بری. با اینکه وقت زیادیه که لثه هات میخاره و آب دهنت روانه اما خبری از دندون نیست. تا به امروز شما چند بار رفتی کوه ، یه بار رفتی عروسی ، چند بار هم دریا و جنگل رو دیدی. وقتی خیلی ذوق میکنی جیغ میکشی مخصوصا وقتی جلوی آیینه خودت رو میبینی. هنوز هم صبح ها زودتر از من از خواب بیدار میشی. بعضی صداها رو تقلید میکنی. برای کسانی که می شناسیشون ذوق میکنی و لوس بازی در میاری. با روروئکت کل خونه رو میگردی و نیمچه خرابکاری هم میکنی. اسباب بازی های موزیکال رو د...
17 شهريور 1392