سپهرسپهر، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره

سپهر بزرگمرد کوچک

روروئک سواری سپهر

گل پسر مامان صبح ها یه نیم ساعتی سوار روروئک میشه تا مامان به کاراش برسه   البته در این شرایط هم ترجیح میدی اسباب بازی هات رو بخوری   مشغول خوردن توپ و تماشای تی وی   اه مامان بذار راحت باشم. همش با دوربین ذاغ سیاه منو چوب میزنی. ...
17 شهريور 1392

دومین آرایشگاه

سپهر زیبای من امروز که 4 ماه و 28 روز از تولدت میگذره شما برای بار دوم رفتی آرایشگاه و یه صفایی به موهات دادی ماشالا موهات خوب رشد میکنن و یه مدتی که به حال خودشون باشن حسابی شلخته میشی پسر خوب من اصلا گریه نکردی و تازه کلی هم خندیدی ایشالا سلمونی دامادیت رو ببینم جیگر گوشه من ...
17 شهريور 1392

شکار لحظه ها

اولین باری که تونستی انگشت پات رو بذاری تو دهنت رو مامان شکار کرد.   رو تختت داشتی با آویز موزیکال بازی میکردی. یهویی که اومدم جلوی در دیدم بله داری پاهات رو میخوری. کلی ذوق کردم. چون از اولی که دنیا اومدی منتظر این لحظه بودم. من عاشق شصت خوردنتم عزیزدلم. ولی یهویی منو دیدی و تعجب کردی. اما من مطمئن بودم این تازه شروعشه و از این روز به بعد شاهد انجام بیشتر این کارت هستم. ...
17 شهريور 1392

یه روز تعطیل لب دریا

یه روز که جمعه بود ، مامان و بابا و عمه جون متین منو بردن دریا   اولش رفتم پایی به آب زدم تا خنک بشم   بعدش کمی کنار ساحل ایستادم و به سنگهای رنگارنگ خیره شدم   تازه واسه عکاس (هر کی هم بود برام فرقی نداشت) زبون درازی میکردم   البته چند تا ژست خوب هم داشتم   با مامان جونمم یه عکسی انداختم   اما بعد از اینهمه عکس دیگه خسته شدم و قیافه ام اینجوری شد   و بالاخره بابایی جونم منو از دست عمه و مامان نجاتم داد و بغلش لالا کردم ...
17 شهريور 1392

وقتی شیشه پستونک نوشین خوشمزه باشه

یه روزی مامانم نوشین (عروسک کوچولویی های خودش) رو داد به من تا باهاش بازی کنم. دیدم نوشین یه شیشه پستونک دستشه ، ولی نمی خوره. منم ازش اجازه گرفتم و خودم خوردمش. البته یادم نیست که اجازه داد یا نه !!!! ...
17 شهريور 1392