سپهرسپهر، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

سپهر بزرگمرد کوچک

پیشرفت های آقا سپهر

سپهر گلم ؛ هنوز راه نمیری و هیچ علاقه ای هم نداری که راه بری هر چند من عجله ای ندارم چون می دونم باید بیشتر از الان همه جا دنبالت باشم تا مشکلی برات پیش نیاد. لباسات رو میشناسی و می دونی چه لباسی رو باید چطوری بپوشی. کلاه رو با خشونت میذاری رو سرت ولی موفق نمیشی درست بذاری سرت و اعصابت خرد میشه. جوراب رو به سمت پاهات میبری تا بپوشی اما کفش هات رو اکثراً از پات درمیاری دایره لغاتت هم تشکیل میشه از : - هَد (برق) که همیشه باید کلید برق رو شما بزنی - هَدا (هوا) - آپ (آب) و هر نوع مایع خوراکی و شیر آب که اگه هر جایی ببینی من اسیر میشم - هَم (انواع خوردنی) هر وقت هر چی میخوری رو با بقیه شریک میشی. به ز...
29 فروردين 1393

گذر این روزها

عزیز دل مامان دیشب عروسی عمو سینا دوست خوب بابا جواد بود. به شما خیلی خوش گذشت. همش دست میزدی و می رقصیدی مامان فدات بشه با اینکه خیلی دیر وقت بود و شما هم حسابی خواب داشتی اما صبوری کردی. مامان و بابا از شما متشکرن جونم برات بگه که دوباره بردیمت آرایشگاه و موهات رو اصلاح کردیم. این شد 3 بار با اینکه هنوز هم دوست دارم موهات بلند بشه اما به مرحله ای رسید که نمیشد تحمل کرد. همش شلخته بودی انگار از شیطنتت هر چی بگم کم گفتم. نصف روزت رو ، روی کابینت یا توی کابینت سر میکنی سپهر داری چی کار میکنی ؟ مامان ولم کن ، نمی بینی سرم شلوغه آخه توی هوای خوب بهار هم رفتیم پارک ، اما شما نرسیده خوابیدی 13...
28 فروردين 1393

روزهایی که گذشت ...

عزیز دل مامان مدت زمان طولانیه که نتونستم وبلاگت رو آپ کنم. روزهای سختی رو باهم گذروندیم. فوت پدرجون،بیماری باباجواد،جراحی دایی جون،فوت بابابزرگ و اتفاق های ناخوشایند دیگه که شکر خدا از سر گذروندیم. امیدوارم توی این سال جدید روزهای خوبی در انتظارمون باشه،روزهایی سرشار از شادی و سلامتی. پسر ١سال و ٢٠روزه من،مهمونی تولدت خوب برگذار شد. شب اول عمه ها بودن شب بعدش خونه پدرجون با حضور خاله ها و دایی ها شب سوم هم با عمو مهدی و زن عمو فقط فرصت کردم تقویم هات رو چاپ کنم و به مهمونا بدم که البته با استقبال گرمی روبرو شد. همه خیلی خوششون اومد. ببخش که نتونستم برات جشن بگیرم. توی همین دورهمی هم هممون اشک تو چشممون بو...
10 فروردين 1393

پدر ...

از فراغت با غم محنت ، هم آغوشم پدر رفتی و از مرگ جانسوزت سیه پوشم پدر خنده و مهر و وفا و مهربانیهای تو در جهان هرگز نمی گردد فراموشم پدر   پ.ن : پدر همسرم بعد از تحمل 2 هفته بیماری روز جمعه به دیار باقی شتافت و ما رو داغدار کرد. برای من با پدر خودم هیچ فرقی نمیکرد. غم سنگینیه. برای صبر خانواده دعا کنین. ...
9 آذر 1392

خدایا ...

خدایا همه مریض ها خصوصا پدرجونم رو شفا بده. خدایا به دستای کوچولوم ، به چشمهای معصومم نگاه کن. دلم واسه آغوش پدرجونم تنگ شده ، دلم واسه بازیهاش ، محبت هاش ، خنده هاش و همه وجودش تنگ شده. خدای خوب و مهربونم تو رو به پاکی و معصومیت قلب من ، پدرجونم رو به خانوادمون برگردون. الـــــــهی آمیـــــــــــــــــــــــــن   پ.ن: پدر همسرم متاسفانه سکته مغزی کرده و به دعای همتون نیاز داره. کاری جز دعا از ما بر نمیاد. ...
28 آبان 1392

بیماری سپهر و بیمارستان

  عزیزدل مامان اول باید خدا رو شکر کنم که اون روزها و شبهای بد بیماری تموم شد و ازش می خوام هیچ مادری مریضی جگرگوشه اش رو نبینه و به معصومیت شما همه بیمارا مخصوصا کوچولوها رو شفا بده. صبح روز عید قربان حدود ساعت 4 صبح که واسه شیر دادن بغلت کردم متوجه شدم مثل یه گوله آتیش شدی و تب داری. تا حال اینقدر تبت بالا نبوده. بهت استامینوفن دادم و بیدار شدی و گریه کردی. ولی بابا جواد بغلت کرد تا دوباره خوابت برد. تا صبح خوابم نبرد و همش نگران بودم. طبق معمول هر سال عید قربان اول میریم خونه آقاجون(پدر بابایی) و بعدش خونه پدرجون(پدر مامانی) برای عمه متین گفتم که صبح تب داشتی و الان خوبی ، فقط بی قرار بودی و فکر میکردم واسه دندونت باشه.ا...
3 آبان 1392

اولین مروارید سپهر

سلام سلام صد تا سلام                                   من اومدم با دندونام می خوام نشونتون بدم                                   صاحب مروارید شدم یواش یواش و بی صدا                   &nb...
8 مهر 1392