سپهرسپهر، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

سپهر بزرگمرد کوچک

دومین آرایشگاه

سپهر زیبای من امروز که 4 ماه و 28 روز از تولدت میگذره شما برای بار دوم رفتی آرایشگاه و یه صفایی به موهات دادی ماشالا موهات خوب رشد میکنن و یه مدتی که به حال خودشون باشن حسابی شلخته میشی پسر خوب من اصلا گریه نکردی و تازه کلی هم خندیدی ایشالا سلمونی دامادیت رو ببینم جیگر گوشه من ...
17 شهريور 1392

شکار لحظه ها

اولین باری که تونستی انگشت پات رو بذاری تو دهنت رو مامان شکار کرد.   رو تختت داشتی با آویز موزیکال بازی میکردی. یهویی که اومدم جلوی در دیدم بله داری پاهات رو میخوری. کلی ذوق کردم. چون از اولی که دنیا اومدی منتظر این لحظه بودم. من عاشق شصت خوردنتم عزیزدلم. ولی یهویی منو دیدی و تعجب کردی. اما من مطمئن بودم این تازه شروعشه و از این روز به بعد شاهد انجام بیشتر این کارت هستم. ...
17 شهريور 1392

یه روز تعطیل لب دریا

یه روز که جمعه بود ، مامان و بابا و عمه جون متین منو بردن دریا   اولش رفتم پایی به آب زدم تا خنک بشم   بعدش کمی کنار ساحل ایستادم و به سنگهای رنگارنگ خیره شدم   تازه واسه عکاس (هر کی هم بود برام فرقی نداشت) زبون درازی میکردم   البته چند تا ژست خوب هم داشتم   با مامان جونمم یه عکسی انداختم   اما بعد از اینهمه عکس دیگه خسته شدم و قیافه ام اینجوری شد   و بالاخره بابایی جونم منو از دست عمه و مامان نجاتم داد و بغلش لالا کردم ...
17 شهريور 1392

وقتی شیشه پستونک نوشین خوشمزه باشه

یه روزی مامانم نوشین (عروسک کوچولویی های خودش) رو داد به من تا باهاش بازی کنم. دیدم نوشین یه شیشه پستونک دستشه ، ولی نمی خوره. منم ازش اجازه گرفتم و خودم خوردمش. البته یادم نیست که اجازه داد یا نه !!!! ...
17 شهريور 1392

اولین غذای سپهر به روایت تصویر ...

مامان جونم چه خبره؟ چرا برام پیش بند بستی؟   اون چیه تو دستت؟ واسه منه؟ ماماااااااااااان   آخ جون می خوای بهم غذا بدی ، خودم فهمیدم. حالا چی هست؟ کبابه؟   این که مزه فرنی میده!!! عیبی نداره ، کاچی به از هیچی ...   هووووووووومممم نه مامان جونم دست پختت همچینم بد نیستا !!! خوشم اومد   اینقدر فرنی فرنی میگفتن اینه پس ...   خوب بقیه اش کو ؟!؟!؟ من که هنوز سیر نشدم   همیییییییییییین ؟؟؟ بازم می خوام مامان جووووووووووووووون. من گشنمههههههه   اصلا دیگه قهرم   ...
17 شهريور 1392

واکسن 4 ماهگی

عزیزدل مامان روز ٢٢ تیر ماه با ٢ روز تاخیر به خاطر تعطیلات آخر هفته شما رفتی واسه واکسن پایان ٤ ماهگی. شکر خدا اصلا اذیت نشدی. ولی وقتی باباجون داشت باهات بازی میکرد ناقافل خانم پرستار مهربون به پاهای شما آمپول زد و شما از ناراحتی اینکه در جریان نبودی و باهات هماهنگ نکرده بودیم جیغ کشیدی. الهی قربونت برم من پسرک نازم اما از وزن گیری شما راضی نبودیم. وزنت ٦٨٠٠ بود که تو دو ماه گذشته فقط ٨٠٠ گرم افزایش داشتی و ماشالا هر چی اضافه کردی قدت بود بلند قامت مامان. قد شما هم شده ٦٨ سانت که خیلی عالیه و از نمودار زده بیرون. الهی همیشه سالم باشی و شاد پسر قشنگ مامان اینم عکس مامانی و سپهر آماده واسه رفتن به مرکز بهداشت ...
17 شهريور 1392

عکس های ماهی که گذشت

توی ماشین در حال برگشت از ییلاق - هزار چم - جاده چالوس   وقتی سپهر کله تو کراوات باباش میکنه   سپهر در باغ گل لباس مامانش   سپهر در باغ گل چادر مامانش   وقتی سپهر برای بار اول توی وان حموم کرد   سپهر و عروسک مورد علاقه اش (آقای اسب آبی)     سپهر و مامانش توی حیاط خونه در حال رفتن به مزار مادرجون بابایی   سپهر و موی فشن   وقتی مامان سپهر عکاس می شود   سپهر و خاله محبوب عزیز تولد ایلیا جون   و بالاخره سپهر و جد مادری   ...
17 شهريور 1392